درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

درانتظارمنجی

درانتظارباران نیست آنکه بذری نکاشته

فرصت نکرده بود...

بدون شرح ....

پدرت نور، خودت نور، حریمت نور است

صحن های حرمت وادی طورند همهمنبع: فطرس والپیپر
خادمانت ملک و مریم و حورند همه
پدرت نور، خودت نور، حریمت نور است
خاندانت ز ازل منشاء نورند همه

 خشت خشت حرمت پنجره فولاد است
سنگ های حرمت سنگ صبورند همه

 «میرزای قمی» و «میزجوادآقا» ها
از ملک برتر و در پیش تو مورند همه

گره ای نیست که با یک نظرت وا نشود
 زائرانت چقدر غرق سرورند همه

غیر شب هیچ کسی پشت به خورشید نکرد
منکران تو یقینا همه کورند همه

جمکرانی شده هرکس که به قم آمده است..
اهل قم منتظر وقت ظهورند همه

حسین ایزدی

کریم ترین طبیب

مادر، کودک دو ساله را به آغوش چسباند و هق هق گریست. کودک در میان آغوش مادر، مثل گلی که گلبرگ هایش از پژمردگی در حال افتادن باشند، رها شد و بی حال  افتاد. «مختار»، رویش را از همسر و کودکش برگرداند و انگشتش را در دهان گزید تا مبادا بغضش بشکند و زنش بیش از پیش بیتابی کند. مادر، کودک را جلو آورد و بی هیچ سخنی در آغوش مختار انداخت. مختار، بی اختیار فرزند شیرینش را که اکنون نای ایستادن نداشت در آغوش فشرد. زن گفت: «او را به دکتر برسان. طفلکم دارد از دست می رود مختار!»

مختار، سری تکان داد و چیزی نگفت. کودک را عقب اتومبیلش خواباند و در ماشین نشست. فرمان را در دست گرفت و بی درنگ ماشین را به قصد راندن به سوی طبیب ماهری که در تمام عمر می شناخت، روشن کرد. مختار، چند سالی خادم خانه ی آن طبیب بود و کراماتش را صدها بار دیده بود.

مختار، سرعتش را بیشتر کرد و چند دقیقه بعد، گنبد طلایی فاطمه معصومه(سلام الله علیها) در برابرش پدیدار شد. کودک را در آغوش گرفت و وارد حرم شد. نیمه شب بود و کسی در حرم نبود. کودک را کنار خنکای ضریح خواباند و خودش هم خم شد و مثل کودکی بی پناه، روی دستهایش خوابید و پایش را در بغل کشید. زیر لب گفت: «دکتر اصلی خودت هستی بانو. بچه ی مرا شفا بده! اگر شفا نمی دهی، تو را به پدرت موسی بن جعفر (ع) و به دل پردرد جواد الائمه (ع)، از خدا بخواه جنازه ی من و بچه ام را از این حرم بیرون ببرند.»

مختار، چشم اشکبارش را به فرزندش دوخت. چند لحظه ی بعد، کودک از جا برخاست و مثل روزهای شاداب سلامتی اش، شروع به بازی کرد. دل مرد از خوشحالی می لرزید؛
«الحمدللهی» زیر لب حواله ی خداوندی ساخت که بانوی با کرامتی همچون فاطمه معصومه(س) را روشنی بخش زمین ساخته بود و آنگاه در مقابل ضریح سر خم کرد و تشکر کرد. بعد، پیش از آنکه خادمان حرم بفهمند، دست کودک را گرفت و به خانه آورد.

شادابی کودک و راه رفتن او بر روی دو پای خودش، خنده ای تمام و کمال به لب مادر نشاند. او را بغل کرد و سر  تا پایش را غرق بوسه کرد و در جواب مرد که گفت: «او را نزد دکتر بردم.» با چشمهای تنگ کرده گفت: «پس داروهایش کجاست؟»

مختار، نگاهی به زنش کرد که با زیرکی او را می نگریست و راستش را گفت: «بردمش حرم حضرت معصومه(س) و خانم عنایت کردند و شفایش دادند.»
زن سری تکان داد و اشکهایی که در چشمش حلقه زده بود بر روی گونه و دامنش ریخت. گفت: «می دانم. همان ساعتی که رفتی، در خواب دیدم که خانمی به من گفت: «بلند شو. همسرت آمد و بچّه ات را شفا دادیم.»

منبع: منبع: عنوان کتاب؛ عنایات معصومیه از زبان خادمین آستانه مقدسه حضرت معصومه (س) -  نویسنده: محمد علی زینی وند

بی گمان این همه تأخیر، دلیلی دارد...

mahdy-tavoosbt.ir
دل من مال خودم نیست، کفیلی دارد
عشق در مکتب ما شرح طویلی دارد

کوچ کرده است و خبر داده که بر می گردد
او که هر گوشه ی این دهکده ایلی دارد

هر چه دلباخته در حسرت او جان به لبند
آن سفر کرده ولی صبر جمیلی دارد!

رونق بتکده ها گر چه غمی جانکاه است
شادمانیم که این مُلک، خلیلی دارد

آه … ای منتظران فرجش برخیزید
بی گمان این همه تأخیر، دلیلی دارد

دنیایی که روی خوش نشان نمی دهد

شما را از دنیا مى ترسانم، که شیرین و سرسبز مى نماید، پوشیده به شهوات است، و خود را با نقد بودنش محبوب کرده، با موجودى اندکش جلب نظر مى کند، خود را با آرزوها آرایش داده و با زیور غرور آراسته کرده، شادیش دوام ندارد و از درد و اندوهش امانى نیست. در شدت فریبندگى و زیانبارى و در تغییر و زوال پذیرى است، فنا شونده و نابود شدنى است، شکمباره اى هلاک کننده است، آن گاه که آرزوى دنیاپرستان و مردمان دلبسته به آن درباره آن به نهایت رسد بیش از آنچه خداوند در قرآن فرموده نخواهد بود: «حیات دنیا مانند آبى است که از آسمان نازل کردیم، پس روییدنى زمین با آن درآمیخت، سپس آن روییدنى خشک و خرد شده و بادها آن را پراکنده مى سازد، و خداوند بر همه چیز تواناست.»
احدى از دنیا شادمان نشد مگر اینکه گریه و اندوه را به دنبالش فرستاد، و به کسى روى خوش نشان نداد مگر اینکه با سختى و ناراحتى به او پشت کرد، و باران راحتى بر کسى نبارید مگر اینکه با رگبارى از بلا به او هجوم کرد. شایسته است که چون در روز روشن یار کسى شود به وقت شب به صورت ناشناس رخ نماید. اگر جانبى از آن شیرین باشد جانب دیگرش تلخ و وبا خیز است. کسى از خوشى اش برخوردار نشود مگر اینکه از بلاهایش رنج و سختى ببیند، و شبى در امن و راحت در آن به سر نبرد مگر اینکه صبح بر بال خوف و ترس آن بنشیند. هم خود بسیار فریبنده است و هم آنچه در آن است، نابودشدنى است و هر که روى آن است رو به فناست.

منبع: بخشی از خطبه 110 نهج البلاغه